داریوش کبیر

داریوش کبیر

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

دیشب عجب شبی بود کی فکر می کرد که ما بتونیم همچی ماکتی برا مسجد بسازیم با اینکه خیلی هم خسته شدیم اما آخرش از دیدنش خیلی لذت بردیم این ماکت باید ده روز ایام فاطمیه بغل خیابون باشه از ساعت 5 عصر تا 4:5 صبح روز بعد ما حیرونش بودیم البته همه کار رو دوش ما بود از ما منظورم منو سید هست . منو ،سید ،رضا حسین خانی«فاز خنده » ،حسین خای بزرگ ،رسول «پسره فضول» و غیره که فقط نخود سیاه بودن وکمک نمی دادن.صبح که با بچه ها صبحاه خوردیم یکیشون یشه شماره به ما داد اول فکر می کردم که شماره دختر هستش وپیش خودم می گفتم که بچه بسیجی ها هم خورده شیشه دارن اما وقتی تماس گرفتیم شماره خونه امام رضا بود یعنی مستقیم به حرم امام رضا وصل می شدی و کلی در مورد جدول ودعای ضد جدول خندیدیم الان هم می رم کیفمو از کتابخونه بیارم راستی شماره حرم امام رضا اگه حالشو داشتم زنگ می زنم و مزاحم می شم «05112003334». جمعه 18/2/1388 ساعت21:31.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

چهارشنبه گذشته عجب خوش گذشت با سعید، مرتضی، صادق(یه تخته کم داشت) و قوچو(بسیجی) تووی طرح ترافیک تووی یک گروه با هم بودیم تکه کلامهای صادق مارو از خنده روده بر کرد{من یه منی بوسی بگیرم} {برا خندیدن دهانشو مثل چغوک زردوها باز می گذاشت} این اولین روزی بود که تووی عمرم برا بسیج البته به اسم بسیج کار کردم.(نوشته شده در یکشنبه13/2/88 در ساعت 00:30).